https://up.20script.ir/file/f4bc-InShot2.jpg
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ شخصی قادر روحی جناقرد کارشناس ارشد مهندسی عمران - سازه
 
قالب وبلاگ



شما آقا پسری که احساس می کنی دیگه وقتش رسیده که از تنهایی در بیایی و سری از تو سرها در بیاری؛ و شما دخترخانمی که دلت می خواد کم کم سرو سامون بگیری و خونه ی بخت رو تجربه کنی ... بالاخره این اتفاق افتادنی هست اما دو حالت دارد. اینکه خانواده، موردی را برای شما در نظر گرفته اند یا اینکه خودتان کسی را پیدا کرده اید. اگر حالت اول است که خب دعوایی نداریم. سرتان را مثل بچه آدم پایین می اندازید و می روید خواستگاری یا اینکه قبول می کنید بیایند خواستگاریتان اما اگر حالت دوم به وقوع پیوسته، شما باید راهی پیدا کنید تا یک جوری سر صحبت را با والدین گرامی خود باز کنید که ضمن آن به پررویی و بی حیایی هم متهم نشوید. این شما و این راهنمای اینکه چگونه به پدر مادر خود بگوییم من زن / شوهر می خواهم!


این قسمت را فقـــط پسران بخوانند

( دختر خانم ها توضیحات شما پایین ایمیله! )


1. اینجا مرحله صفرم است. جایی که شما فرشته آرزوهایتان را در جایی مثل محل کار یا دانشگاه دیده اید و حس کرده اید همانی است که سال ها دنبالش بوده اید. باید یک جوری شماره تلفنی یا آدرسی از طرف پیدا کنید. البته قطعا حواستان هست که قصدتان ازدواج است. برای این کار، استفاده از یک دوست مشترک، بدجوری به درد می خورد. فقط حواستان باشد که آن دوستتان را درست و حسابی توجیه کنید تا بلایی که سر "محمد منصوری" در سریال "در پناه تو" آمد، سر شما درنیاید. از ما گفتن بود.

2. خب حالا باید راه مناسبی برای در میان گذاشتن این موضوع با خانواده پیدا کنید. اگر کلا با پدر و مادرتان راحتید که اصلا نیاز نیست این راهنما را بخوانید و همین جور زارتی مسئله را عنوان کنید اما اگر از فراکسیون اکثریت هستید، به دقت به این فرامین گوش فرا دهید. البته دیده شده که عده ای با استفاده از روش های سینه به سینه اقدام به اطلاع رسانی می کنند. روش هایی اعم از نخوردن دستپخت مامانی، نشستن جوراب ها به مدت یک ماه، گوشه گیر شدن و ... تا آنکه کار به آنجا برسد که یکی از اعضای خانواده بگوید: "چیه؟ زن می خوای که این کارها رو می کنی؟" و این چنین سر صحبت باز شود اما از آنجایی که همه خانواده ها چنین قدرت تحلیلی ندارند، روش های دیگری توصیه می شود.

3. ابتدا مسئله را با کسی که راحت تر هستید در میان بگذارید. خواهر یا برادر بزرگتر، گزینه مناسبی است. در بعضی موارد، خاله و عمه هم پیشنهاد می شود (به شرطی که خودشان دختر دم بخت نداشته باشند) برای طرح مسئله استفاده از جمله آشنای "یه دختری هست تو دانشگاه/ محل کار که ..." حسابی طرفدار و کاربرد دارد. سپس با ایجاد یک جلسه دورهمی و نشان دادن خود به عنوان کسی که نمی داند اینجا کجاست و او کیست از فرد رابط بخواهید تا موضوع را بازگو کند. در این لحظه تنها به گل قالی نگاه کنید نه چهره پدر و مادر. طبیعی است که ابتدا جا می خورند و پس از لحظاتی به شرایط استاندارد برمی گردند. شاید این تعادل روحی، چند روزی هم طول بکشد.

4. بعد نوبت جلسه بازجویی است که مدیریتش را مادر محترم برعهده دارد و خواهرها نقش کاتالیزور را در آن ایفا می کنند. سوالات اولیه بیشتر حول این می چرخد که خب کی هست و چه شکلی هست و شبیه کدام سوپراستار سینما است. بعد مسائل جدی تر می شود و شما باید بدانید که مثلا عموی دختر خانم در کدام اداره کار می کند، یا ماشین پدرش چیست؟ وقتی بیشتر سوالات را با "نمی دانم" جواب دادید، نوبت به دلسوزی می رسد. در اینجا مادر و خواهر، با یادآوری دوران طفولیت شما، به سمت خاطره بازی حرکت می کنند. منتها شما گول نخورید و از همه بخواهید تا در موضوع صحبت کنند. برای این کار، نگاه کردن به چهره در هم پدر که نگران خرج عروسی است، اصلا توصیه نمی شود. بهتر است با جمله ای مثل "آدرس/ شماره اش را هم دارم" توجهات را معطوف خود کنید.

5. حالا که احتمالا شب است و دیر وقت. برای همین، تماس را بگذارید برای یک وقت بهتر. می توانید یکی از افراد مؤنث خانواده را ببرید نزدیک محل کار/ تحصیلتان و از دور، طرف را نشانش دهید. فقط حواستان باشد که تابلوبازی درنیاورید. برای تماس بهتر است که مادرتان با مادر طرف صحبت کند و قرارهای اولیه را بگذارند تا برای اولین جلسه تشریف ببرید "بنده منزل". در تمامی این مراحل، از مخالفت های خانواده با ازدواج شما به این علت که "هنوز بچه ای و پول نداری و سربازی نرفتی و ..." چشم پوشی شده است. مهم این است که بتوانید فعل خواستن را صرف کنید.

6. حالا شما در شب خواستگاری قرار دارید. احتمالا تا صبح خوابتان نمی برد و اگر هم خوابتان ببرد، کابوس اینکه پدر عروس بزند له و لورده تان کند، رهایتان نمی کند. نکته کنکوری اینکه از زمان آغاز بحث های اولیه تا روز خواستگاری، خوردن سیر و پیاز و غذاهایی مثل میرزاقاسمی را بی خیال شوید. خواستگاری می روید. شمال که نیست!

خب چی بگویم؟ قرار است در جلسه اول کمی با هم آشنا شوید. این کمی هم یعنی با سلایق و علایق هم آشنا شوید نه اینکه بردارید همان اول بحث نظر طرف مقابل را در رابطه با حرکت جوهری ملاصدرا و اصالت اخلاق بپرسید.

دقت کنید: قرار است یک عمر با هم زندگی کنید، پس به رفتار و گفتار همدیگر دقت کنید نه اینکه حواستان به گل قالی و مارک تلویزیون و پرده های قشنگ اتاق باشد. مثلا موقع حرف زدن توجه کنید ببینید که طرف مقابلتان می تواند چهار تا جمله درست و حسابی بگوید؟ اگر نه که کلا بی خیال شوید.

موبایل خاموش: همان اول کار، موبایلتان را خاموش کنید تا نشان دهید برای بقیه اهمیت قائل هستید نه اینکه مدام سرتان توی موبایل و پیامک دادن و انگری بردز باشد.

خودتان باشید: شما هر چقدر هم که بازیگر خوبی باشید، بالاخره یک روز لو می روید. پس سعی کنید خودتان باشید و دروغ نگویید. غلو هم نکنید. شما با 25 سال سن نهایتا دو سال سابقه کار دارید. کسی از شما توقع بیل گیتس بودن ندارد. دخترها هم الکی کلاس نگذارند که هر روز 200 تا خواستگار دارند، تابلو می شوند.

لابی کنید: خانواده تان را نفروشید اما اگر نظرتان درباره هم مثبت بود، یکسری قرار و مدار را همانجا توی جلسه دو نفره تان بگذارید. مثلا همانجا سر تعداد مهریه با هم به توافق برسید. البته توافق نهایی قطعا با نظر پدر و مادرتان انجام می شود.

اونوقت چی بپوشم؟ خواستگاری، مخصوصا جلسه اول، یک مجلس بی نهایت رسمی است. برای همین بی خیال تیپ های اسپرت مثل شلوار قرمز و تی شرت سفید کوتاه بشوید. خواستگاری است، پارک که نمی روید! پوشیدن کت و شلوار یا شلوار یا کت تک، به شدت پیشنهاد می شود.

میگی با کی بروم؟ کوه که نمی خواهید بروید کله صبح راه افتاده اید. هنوز هم آنقدر صمیمی نشده اید که ناهار را مهمان مادر زن جان باشید. برای همین قرار را برای بعدازظهر بگذارید. مثلا اگر در نیمه نخست سال هستید، ساعت 5 و 6 و اگر در نیمه دوم سال هستید، ساعت 3 و 4.

پس با چی بروم؟ اگر ماشین دارید که هیچی اما اگر ماشین ندارید، بهترین راه گرفتن آژانس است. نه اینکه 5 نفری سوار موتور سی جی 125 پدرتان شوید و گل و شیرینی را هم در خورجین موتور بگذارید. فکر اتوبوس و مترو را هم از سرتان بیرون کنید. هم بوی دود می گیرید هم تیپتان به فنا می رود به علاوه گل و شیرینی.

یعنی با کی بروم؟ جنگ که نیست یک ایل راه بیندازید. تازه جلسه اول است. خودتان و پدر و مادر و نهایتا خواهر و برادر بزرگتران کافی است. از آوردن هرگونه بچه هم خودداری کنید، به خصوص بچه ای که به شما علاقه وافری دارد.

با خودم چی ببرم؟ خدای نکرده مجلس ختم نیست که تاج گل سفارش بدهید. یک دسته گل کوچک و شیک، به علاوه یک جعبه شیرینی تر، کارتان را راه می اندازد. خسیس بازی هم در نیاورید که شیرینی تر ضرر دارد و کیک یزدی برای سلامتی مفید است!

اونجا چکار کنم؟ فقط عادی باشید. نه آنقدر ساکت و سر به زیر باشید که همه فکر کنند هنوز دهنتان بوی شیر می دهد یا خدای نکرده لال هستید، نه آنقدر خودمانی شوید که با هر جمله بی مزه پدر عروس، هارهار بخندید و با دست به پشتش بزنید، در ضمن در تمام مدت باید یک چشمتان به عروس هم باشد و البته، اینکه تمام ظرف میوه جلویتان را بخورید و از مامان جدید بخواهید یک چای لیوانی هم برایتان بریزد، نه تنها نشانه کول بودن و صمیمیت شما نیست، بلکه نشانگر شخصیت شما است.

باید چند بار بروم؟ مذاکرات 1+5 نیست که هی جلسه بگذارید و شیرینی و گل و میوه و چای. نهایتا سه جلسه برای آشنایی کافی است. برای وزارت اطلاعات که نمی خواهید نیرو استخدام کنید.

زیاد حرف نزنید: اصلا بزرگتر برده اید برای چه؟ آثار باستانی که با خودتان حمل نمی کنید. بگذارید آنها بیشتر صحبت کنند و هر جا نظرتان را خواستند وارد بحث شوید تا در مورد همان باقالی ها که گفتیم حرف بزنید.

آرایشگاه بروید: همسر آینده به ظاهر شما اهمیت می دهد. برای او مهم است که شما هم "مرد" باشید هم خوشتیپ. برای همین سعی کنید قبل از خواستگاری آرایشگاه بروید و خلاصه صفایی به سر و رویتان بدهید. این درست است که شما اهل کتاب و مطالعه هستید ولی خب قطعا هیچ دختری حاضر نیست با بن لادن ازدواج کند.

عطر بزنید: واقعا مهم است. اینکه بوی خوبی بدهید در نظر طرف مقابل تاثیر بسیار زیادی دارد. حالا اگر عطر و ادکلن دم دستتان نبود، لااقل 5 هزار تومان بدهید یک ضد عرق بخرید، مخصوصا در فصول گرم سال، به شدت توصیه می گردد.

پوآرو نشوید: تحقیق بکنید اما به اندازه. نروید توی تمام نقاطی که خانواده طرف مقابل یک روز از آنجا رد شده و از مردم پرس و جو کنید. هیچ کس در طول زندگی اش بدون اشتباه نبوده، برای همین بی خودی مته به خشخاش نگذارید که چرا پسرعمه داماد بزرگتان دو روز در بازداشتگاه بوده؟

جنبه داشته باشید: شما که بهترین انسان روی کره زمین نیستید، پس یک درصد هم احتمال بدهید که خانواده عروس، با این وصلت مخالفت کنند. برای همین جنبه داشته باشید و از خودتان ژانگولر درنیاورید. چیزی که زیاد است، دختر خوب دم بخت.

کم بخورید: این یک توصیه دوستانه است. قبل از اینکه بخواهید بروید خواستگاری همه کارهایتان را در خانه بکنید! مفهوم؟! آنجا هم آنقدر نخورید که مجبور شوید با خجالت آدرس دستشویی را بپرسید. اگه نمی دونید بدونید که خواستگار که دستشویی نمی رود!
 



و امــا این قسمت را فقــط دختران بخوانند


1. در مورد دخترها اوضاع کمی پیچیده تر است؛ چرا که اصولا هرگونه اظهار تمایل آنها برای ازدواج به عنوان "چشم سفیدی" برداشت می شود. ولی خب همانطور که آن پسر بیچاره با هزار بدبختی موضوع را با خانواده اش در میان گذاشت، شمای دختر هم باید این کار را بکنید؛ چرا که چند وقت است فهمیده اید نگاه های یکی از همکلاسی/ همکارهایتان نسبت به شما عوض شده و طرف هزار بار سعی کرده تا به دلایل واهی با شما صحبت کند. در آخرین مرحله هم یکی از دوستان مشترکتان را خفت کرده که آدرس یا شماره تلفنتان را برایش بگیرد. شما هم (خودمانیم دیگر) اگر قصد ازدواج نداشتید، یک جوری می پیچاندید ولی جوری آدرس و شماره را دادید که طرف چشم بسته هم بتواند بیاید خواستگاری؛ چرا که از قدیم گفته اند کو شوهر؟!

2. شما می دانید که ظرف یکی دو روز آینده، خانواده پسر با خانواده شما تماس می گیرند و خب دلتان نمی خواهد در همان بدو ارتباط، همه چیز از دست برود. تصمیم می گیرید خودتان اقدام به زمینه سازی کنید. برای اینکار هم کسی مطمئن تر از مادر نیست. منتها بنابر همان سنت قدیمی که دختر نباید از شوهر حرف بزند. مانده اید چطور سر صحبت را باز کنید. شما هم می توانید از یک نفر سوم استفاده کنید اما این کار باعث خواهد شد تا حرف شما مثال سقز در دهان مردم بیفتد. چون یقینا آن نفر سوم هم از جماعت نسوان است و نخود در دهانش خیس نمی خورد پس واسطه را بی خیال شوید و با لینک مستقیم عمل کنید.

3. از آنجایی که دخترها استاد طاقچه بالا گذاشتن و ناز کردن و لوس نمودن خویش هستند و شما هم از این قاعده مستثنا نیستید، دنبال راهی می گردید که هم با دست پس بزنید و هم با پا پیش بکشید. بنابراین می توانید با این جمله که "یه پسری هست ..." بحث را کلید بزنید. بعد که سوالات مادر شروع می شود، طبیعتا شما این جمله را می گویید که "اون خیلی اصرار داره که بیاد خواستگاری و ..." یا اینکه "ولی من که فعلا نمی خوام ازدواج کنم ..." با گفتن این جمله، مادر به نیت شما پی می برد ولی برای آنکه ضایعتان نکند می گوید "خب پس هیچی دیگه. اگر زنگ زدند می گم نیایند" در این لحظه فشار شما افت شدیدی می کند و با عجله می گویید "نه. حالا بذار بیان. آخه خیلی اصرار کرده" و مادر لبخندی می زند و می گوید باید با پدرت صحبت کنم. در این لحظه شما به اتاق خود پناه می برید و نفس نفس می زنید.

4. شب که ابوی محترم به خانه می آیند، جلسه تشکیل می شود. طی این نشست، رنگ صورت شما نوسان کنتراست بین سرخ و سفید را تجربه می کند و هر بار که می خواهید سوال پدرتان را جواب دهید، صدایتان خروسک می شود. اینجا هنوز این نکته که شما خیلی هم در فکر ازدواج نیستید به شدت توی ذوق می زند. بعد از چند سوال و پی بردن خانواده به اینکه شما هم مایل به آمدن خواستگار هستید، پدرتان با گفتن این جمله که "پس اگر زنگ زدند، بگو تشریف بیارن"، کمی از استرس شما می کاهد اما با خطور این فکر که "حالا اگر خواستگارها آمدند من چی بپوشم؟"، استرس بار دیگر به شما هجوم می آورد.

5. خب، حالا مامان طرف، پشت خط است و دارد با مامان شما صحبت می کند. بعد از کلی تعارف و اینجور حرف ها، بالاخره قرار را برای فردا بعدازظهر می گذارند. شما هم که کنار مادرتان ایستاده اید یا از توی اتاف به حرف هایش گوش می دهید، قند در دلتان آب می شود و در دلتان جیغ می کشید. در این لحظات دیگر از سرخ و سفید شدن خبری نیست. چون از دیروز تا حالا 60 بار درباره "آقای" فلانی با مادرتان حرف زده اید و از کمالاتش گفته اید. فقط حواستان باشد که خیلی هم از "آقای" فلانی تعریف نکنید چون داماد تعریفی هم چندان آینده درخشانی ندارد!

6. حالا شب است و شما به راحتی خوابیده اید چون از بعدازظهر، تمام در و همسایه و فامیل با دخترهای ترشیده شان فهمیده اند که شما خواستگار دارید و چشمشان در آمده. بنابراین به راحتی می خوابید و خواب هم نمی بینید. حتی. راستی، آن نکته کنکوری در مورد شما هم صدق می کند!

چی بگویم؟ قرار است در جلسه اول کمی با هم آشنا شوید. این کمی هم یعنی با سلایق و علایق هم آشنا شوید نه اینکه بردارید همان اول بحث نظر طرف مقابل را در رابطه با حرکت جوهری ملاصدرا و اصالت اخلاق بپرسید.

دقت کنید: قرار است یک عمر با هم زندگی کنید، پس به رفتار و گفتار همدیگر دقت کنید نه اینکه حواستان به گل قالی و مارک تلویزیون و پرده های قشنگ اتاق باشد. مثلا موقع حرف زدن توجه کنید ببینید که طرف مقابلتان می تواند چهارتا جمله درست و حسابی بگوید؟ اگر نه که کلا بی خیال شوید.

موبایل خاموش: همان اول کار، موبایلتان را خاموش کنید تا نشان دهید برای بقیه اهمیت قائل هستید نه اینکه مدام سرتان توی موبایل و پیامک دادن و انگری بردز باشد.

خودتان باشید: شما هر چقدر هم که بازیگر خوبی باشید، بالاخره یک روز لو می روید. پس سعی کنید خودتان باشید و دروغ نگویید. غلو هم نکنید. شما با 25 سال سن نهایتا دو سال سابقه کار دارید. کسی از شما توقع بیل گیتس بودن ندارد. دخترها هم الکی کلاس نگذارند که هر روز 200 تا خواستگار دارند، تابلو می شوند.

لابی کنید: خانواده تان را نفروشید اما اگر نظرتان درباره هم مثبت بود، یکسری قرار و مدار را همانجا توی جلسه دو نفره تان بگذارید. مثلا همانجا سر تعداد مهریه با هم به توافق برسید. البته توافق نهایی قطعا با نظر پدر و مادرتان انجام می شود.

چی بپوشم؟ همان لباسی را بپوشید که اگر مثلا یکسری مهمان غریبه و نامحرم دیگر داشتید، می پوشیدید. اینجوری خانواده داماد می فهمند که شما چه جور آدمی هستید و حجابتان در جمع چطور است. فقط حواستان باشد که خیلی جوگیر نشوید که با چادر مشکی توی جمع بیایید. نه شگون دارد نه اینکه اصلا درست است. یک چادر با رنگ روشن به شدت توصیه می شود، همچنین کت و دامن با رنگ روشن.

چی بگویم؟ از قدیم رسم بر این بود که دخترها در جلسه خواستگاری و در حضور باقی افراد چیزی نمی گفته اند، این هم دلیلش همان سنگین بودن است؛ یعنی شما نباید خودتان را خیلی مشتاق ازدواج نشان بدهید، هر چند که واقعیت چیز دیگری است!

چای بیاورید: اصلا هم لوس و سبک نیست. این در واقع یکی از سیاستمدارانه ترین کارهایی است که در خواستگاری انجام می شود؛ چرا که داماد هم راه رفتن عروس را می بیند و هم قد و قواره اش را، هم اینکه بالاخره در آن لحظه تعارف چای، می تواند نگاهی به صورت عروس بیندازد. اصلا هم اشکال ندارد. بی خودی گیر ندهید.

سوال بپرسید: پسرها استاد پیچاندن هستند، پس تا می توانید از دیگران کمک بگیرید و سوال های خوب و به درد بخور بپرسید تا طرف نتواند الکی جواب بدهد. سوال خوب هم یعنی سوال کاربردی، مثلا چه فایده ای دارد که نظر پسر را درباره کشتار خمرهای سرخ و موضعگیری اش در رابطه ایران و آمریکا بدانید؟

ناز کنید: با لوس کردن از زمین تا آسمان فرق دارد. یعنی برندارید توی همان جلسه اول، بله را بگویید که یک وقت پسر را هوا بردارد که هر چی بگویم قبول می کند. کمی عزت نفس و مناعت طبع، بدجوری به کارتان می آید.

مارپل نشوید: شما هم تحقیق کنید حتی بیشتر از خانواده پسر اما کارهای خز نکنید که یک وقت خدای نکرده آبروی پسر را ببرید. برای مثال دیده شده برادر عروس با داماد به استخر رفته تا ببیند روی بدنش خالکوبی دارد یا نه! آخر این هم شد تحقیق؟

به خودتان برسید: درست است که مهم اخلاق است و اینها ولی خب بنده خدا داماد هم دل دارد. نمی شود با قیافه پف کرده و درب و دغان جلویش بنشینید و توقع داشته باشید عاشق اخلاق ورزشکاریتان بشود. پس کمی به خودتان برسید. البته در حد عروسی رفتن.

چه جوری پذیرایی کنم؟ خواستگاری، مهمانی نیست که طرف مقابل انتظار شام و ناهار داشته باشد. کمی میوه و یک لیوان چای هم کفایت می کند. در فصول گرم ولی شربت خنک فراموش نشود که نیاوردنش مساوی با به هم خوردن مراسم است. راستی، حواستان به سرمایش و گرمایش خانه هم باشد.

مرام داشته باشید: در اینکه شما دختر خوب و شایسته ای هستید، شکی نیست و این طلا جواهرات هم اصلا قابل شما را ندارد ولی پسر جوان یک لا قبا از کجا این همه پول بیاورد؟ باید دو سه سال سر کار برود یا نه؟ پس کمی مرام داشته باشید و اذیتش نکنید.

چه کسی باشد؟ رزمایش که نمی خواهیم برگزار کنیم. قصد هم نداریم به خانواده داماد نشان بدهیم که ببینید ما چقدر فامیل داریم. پس همان خانواده خودتان کفایت می کند. حالا اگر پدر بزرگ و مادربزرگ هم بودند، بد نیست.

نشد که نشد: اصلا خواستگاری به این معناست که دو طرف همدیگر را می بینند، صحبت می کنند و بعدا نظر خودشان را اعلام می کنند حالا به هر دلیلی پسر، نظرش موافق نبوده یا خانواده اش قبول نکرده اند، دنیا که به آخر نرسیده است. چیزی که زیاد است، پسر خوب. واقعــا؟!



 


[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 8:35 صبح ] [ قادر روحی جناقرد ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 436657

  • sales Reproduction | خرید بک لینک دائمی